نمی شناسمت ای آشنای بی احساس منی که می روم از جمع ِمای بی احساس عقاب زخمی روحم در آسمان ِ خیال گشوده بال ِطلب در هوای بی احساس کمی ترانه بنوشانم از لبان ِغزل اثر نمی کند امشب دعای بی احساس مسیحم و َپرِشالم پُراز پرستوهاست مرا دوباره بخوان در عشای بی احساس مرا دوباره بخوان بی هراس و باورمند ز بای بسمل من تا به یای بی احساس سرود مینوی زرتشت با دلم می گفت به سر رسیده زمان ِ خدای بی احساس هزار صفحه نوشتم هزار پرده درید نمی شناسمت ای آشنای بی احساس (رضا محمدصالحی)